روزی صاحب دلى براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ،
همه او را شناختند ؛ از او خواستند كه پس از نماز ، بر منبر رود
و پند گويد. پذيرفت.
نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحبدل
برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود آنگاه خطاب به جماعت گفت:
مردم ! هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و
نخواهد مُرد، برخيزد !
كسى برنخاست. گفت: حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ
كرده است، برخيزد!
باز كسى برنخاست.
گفت: شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد؛ اما براى رفتن نيز
آماده نيستيد!
:: موضوعات مرتبط: حکایات و روایات
آیا حیوانات و گیاهان بعد از مرگ به کلی نابود می شوند ؟...برچسب : نویسنده : hamidestan بازدید : 22