سابقه حضور انبیا در سرزمین کربلا

ساخت وبلاگ

چون اهل بيت (ع) وارد كربلا شدند ام كلثوم عرض كرد: اي برادر اينجا باديه

هولناكي است كه از آن خوف عظيم بر دلم جا گرفته؟

امام حسين عليه السلام فرمود: بدانيد كه من در وقت عزيمت از جنگ صفين

با پدرم اميرالمومنين (عليه السلام) وارد اين زمين شديم. پدرم فرود آمده

ساعتي در خواب رفت و من بر بالين او  نشسته بودم. ناگاه پدرم مشوش

از خواب بيدار شد و زار زار مي‌گريست.

برادرم (امام حسن)سبب آن را پرسيد. فرمودند: ‌در خواب ديدم كه اين صحرا

دريايي پر از خون بود و حسين من در ميان آن دريا افتاده دست و پا مي‌زند

و كسي به فرياد او نمي‌رسيد. سپس رو به من كرده فرمود:

«اي حسين چگونه خواهي بود هرگاه براي تو در اين زمين چنين واقعه‌اي

رو دهد؟» گفتم: صبر مي‌كنم و به جز صبر چاره‌اي ندارم.


برخی احادیث مربوط به تشرف انبیای الهی به سرزمین کربلا :

۱- هنگامي كه حضرت آدم به زمين فرود آمد حوا را نديد. دنبال او

مي‌گشت تا از كربلا گذر نمود . بدون سبب غمگين شده سينه‌اش تنگ

گرديد و چون به محل شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد پايش

لغزيد و بر زمين افتاد و خون از پايش جاري شد.

سر به آسمان بلند كرد و عرض نمود: خداوندا آيا گناهي از من صادر شد

كه مرا به آن عقوبت فرمودي؟ من همه زمين را گشتم و مثل اين زمين به

من بدي نرسيد. خداوند به او وحي نمود كه اي آدم گناه نكردي ولكن فرزندت

حسين در اين مكان از روي ستم كشته مي‌شود. خون تو به موافقت خون

او جاري شد.

آدم عرض كرد: قاتل او كيست؟‌ وحي آمد: ‌قاتلش يزيد ملعون اهل آسمانها

و زمين است. آدم گفت: ‌اي جبرئيل "درباره قاتل آن حضرت" چه كنم؟‌

گفت: او را لعن كن. پس آدم چهار بار او را لعن كرد و به سوي عرفات روانه

شد پس در آنجا حوا را يافت.


۲- هنگامي كه حضرت نوح سوار كشتي شد و تمام جهان را سير نمود

وقتي به كربلا رسيد طوفاني شد (و آن كشتي به تلاطم افتاد) و نوح از

غرق شدن ترسيد و به پروردگار خود عرض كرد: خدايا همه دنيا را گشتم

چنين حالتي مثل اين زمين به من دست نداد!

جبرئيل نازل شد و فرمود: اي نوح در اين محل حسين(ع) فرزندزاده

محمد (ص) خاتم انبياء و فرزند علي (ع) خاتم اوصياء كشته مي‌شود.

پرسيد: اي جبرئيل قاتل او كيست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان

و زمين مي‌باشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن كرد سپس كشتي سير

نمود تا به سرزمین جودي رسيد و در آنجا مستقر شد.


۳- حضرت ابراهيم چون از كربلا عبور كرد اسبش لغزيد و از اسب افتاد.

سرش شكسته و خون جاري شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض

كرد: خدايا چه گناهي از من صادر شد؟

جبرئيل نازل شد و گفت: اي ابراهيم گناهي از تو سر نزده لكن در اين

زمين فرزندزاده خاتم پيامبران و فرزند علي (ع) خاتم اوصياء كشته مي‌شود

از اين جهت خون تو جاري شد تا موافق با خون آن جناب گردد.


۴- هنگامي كه اسماعيل گوسفندان خود را براي چرا به كنار فرات

فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است كه گوسفندان آب

نمي‌آشامند!

اسماعيل از خداوند سبب آن را پرسيد؟ جبرئيل نازل شد و گفت:‌ اي

اسماعيل از گوسفندانت سؤال كن سبب آن را مي‌گويند .

به آنها فرمود: چرا از اين آب نمي‌آشاميد؟ به زبان فصيح گفتند: «به ما

خبر رسيده كه فرزندت حسين (ع) فرزندزاده حضرت محمد (ص) در

اينجا با لب تشنه كشته مي‌شود و ما به جهت حزن بر او از اين شريعه

آب نمي‌نوشيم.»

اسماعيل درباره قاتل آن جناب سؤال كرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل

آسمان‌ها و زمين و تمام خلائق مي‌كشد پس اسماعيل قاتل آن بزرگوار

را لعنت كرد.


۵- روايت شده كه حضرت سليمان به فرش خود مي‌نشست و در هوا

سير مي‌كرد. روزي هنگامي كه در حركت بود به زمين كربلا رسيد. باد

بساط او را سه دور به هم پيچانيد به طوري كه سليمان ترسيد سقوط

كند پس باد آرام شد و فرش در زمين كربلا فرود آمد.

سليمان به باد گفت: براي چه (اين كار را كردي و) فرود آمدي؟‌ گفت: در

اين موضع حسين (عليه‌السلام) كشته مي‌شود .

پرسيد: حسين كيست؟‌ باد گفت: ‌حسين فرزندزاده محمد (ص) و فرزند

علي حيدر كرار مي‌باشد. سؤال كرد: قاتل او كيست؟‌ گفت: ملعون اهل

آسمان‌ها و زمين، يزيد مي‌باشد. سليمان دست برداشت و يزيد را لعن

و نفرين نمود و جن و انس آمين گفتند. پس باد وزيد و به بساط سير خود

ادامه داد.


۶- حضرت موسي با يوشع بن نون سفر مي‌كرد. چون به زمين كربلا

رسيد كفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پاي او نشست و

خون جاري گشت. عرض كرد: خدايا چه گناهي از من سر زد كه مبتلا

شدم؟

به او وحي شد كه در اين موضع حسين (عليه السلام) كشته و خون او

ريخته مي‌شود و لذا خون تو به موافقت خون وي جاري گرديد. عرض كرد:

پروردگارا حسين كيست؟‌ خطاب آمد: ‌او فرزندزاده محمد مصطفي و پسر

علي مرتضي است .

پرسيد قاتل او كيست؟‌ گفته شد: او ملعون ماهيان دريا و وحشيان صحرا

و پرندگان هواست. موسي عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و

نفرين كرد و يوشع آمين گفت. آنگاه به دنبال كار خود روان گشت.


۷- روزي كه حضرت عيسي با حواريون در بيابان سياحت مي‌كردند

گذرشان به كربلا افتاد. شيري غرّان را ديدند كه راه را بر ايشان بسته

است. حضرت عيسي پيش آمد و فرمود:‌ اي شير چرا در اين جاده

نشسته‌اي و نمي‌گذاري عبور كنيم؟ آن شير به زبان فصيح گفت:‌

«من راه را براي شما باز نمي‌كنم تا اين كه بر يزيد كشنده حسين (ع)

لعن كنيد.»

حضرت عيسي فرمود: حسين كيست؟ شير گفت: او فرزندزاده محمد

پيامبر امي و پسر علي ولي خداست .

فرمود: ‌قاتل او كيست؟ گفت: قاتل وي ملعون تمام حيوانات وحشي

و گرگان و درندگان خصوصا در روزهاي عاشورا است.

پس حضرت عيسي دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و حواريين

آمين گفتند. پس شير از راه دور شد و ايشان گذشتند.


۸- ام سلمه گويد: ‌شبي رسول خدا (ص)  از نزد ما بيرون رفت و مدتي

دراز از چشم ما ناپديد شد پس آشفته‌ حال و غبارآلود به خانه آمد

در حالي كه دست شريفش را بسته بود. عرض كردم يا رسول الله چه

شده است كه شما را پريشان و گرد آلود مي‌بينم‌؟‌

فرمود: در اين زمان به موضعي از عراق كه كربلا گويند مرا سير دادند. محل

كشته شدن فرزندم حسين و گروهي از فرزندان و اهل بيتم به من نشان

داده شد. من پيوسته خون ايشان را از آنجا بر مي‌گرفتم و آن خون‌ها در

 دست من است. سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود:‌

 آن را بگير و حفظ كن .

پس آن را كه شبيه خاك سرخ بود گرفتم و در شيشه‌اي نهادم و سر آن را

بستم و از آن نگهداري مي‌كردم. سالها بعد آن هنگام که حسين (عليه السلام)

از مكه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شيشه را در آورده

مي‌بوئيدم و به آن نگاه مي‌كردم و براي مصيبت‌هاي حضرتش مي‌گريستم.

چون روز دهم محرم رسيد (همان روزي كه در آن روز حضرت شهيد شد)

آن را در اول روز بيرون آوردم به همان حال بود وقتي در آخر روز آن خاك ديدم،

خوني تازه در آن يافتم. پس در خانه خود فرياد كشيدم و  گريستم ولكن از

ترس اين كه دشمنان در مدينه صدايم را بشنوند و در  شماتت ما شتاب كنند

اندوه خود را فرونشاندم و پيوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر

شهادت آن جناب به مدينه رسيد و حقيقت آنچه ديده بودم آشكار گرديد.


۹- شيخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده كه گفت:

در خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بودم هنگامي كه به جنگ صفين

مي‌رفت چون در نينوا – كه در كنار فرات است – منزل كرد با صداي بلند

فرمود:‌ ابن عباس آيا اين موضع را مي‌شناسي؟‌ گفتم:‌ نه يا اميرالمؤمنين.

فرمود: اگر اين موضع را همچون من شناختي از آن گذر نمي‌كردي تا

همانند من گريه كني.

آن بزرگوار بسيار گريست تا آن كه ريش مباركش تَر شد و اشك بر

سينه‌اش جاري گشت و ما نيز گريان شديم و حضرت فرمود:‌ آه آه

مرا با آل ابي سفيان چكار؟ مرا با آل حرب چه مي‌شود؟‌ كه حزب

شيطان و اولياء كفرند؟ صبر كن يا اباعبدالله كه به پدرت رسيد از آنها

مثل آنچه به تو خواهد رسيد. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداري

نماز خواند. بعد از نماز نيز همان سخنان را مي‌فرمود و مي‌گريست تا

اين كه ساعتي به خواب رفت چون از خواب بيدار شد فرمود: يابن عباس

عرض كردم: ‌در خدمتم .

فرمود: آيا خبر دهم به تو آنچه اكنون در خواب ديدم؟‌عرض كردم: پيوسته

ديده شما در استراحت باد و آنچه ديدي خير است يا اميرالمومنين .

فرمود ديدم گويا مرداني چند از آسمان به زير آمدند كه پرچم‌هاي سفيد

در دست و شمشيرهاي براق و درخشنده حمايل نموده گرد اين زمين

خطي كشيدند سپس ديدم گويا اين درختان خرما شاخه‌هايشان را به

زمين مي‌زنند و خون تازه از آنها مي‌چكد و حسين فرزند و پاره‌ي تن و نور

ديده‌ام در ميان آن خون‌ها غرق شده و فرياد و استغاثه مي‌كند و كسي

به داد او نمي‌رسد و گويا آن مردان نوراني كه از آسمان آمده بودند او را

صدا مي‌كردند و مي‌گفتند: «اي آل رسول صبر كنيد كه شما به دست

بدترين مردم كشته مي‌شويد و اينك بهشت مشتاق توست اي ابا عبدالله.»


۱۰- به سند معتبر از هرثمه بن ابي مسلم روايت شده كه گفت: در

 خدمت اميرالمؤمنين (ع) به جنگ صفين رفتيم هنگام مراجعت در زمين

 كربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتي از آن خاك را

 برداشته بوئيدند و فرمودند: خوشا بحال تو اي خاك گروهي از تو محشور

 مي‌شوند كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت

 به خانه به همسرش - كه از شيعيان علي عليه السلام بود- جريان را

 گفت. زوجه‌اش گفت اي مرد اميرالمؤمنين جز حق نمي‌گويد. چون امام

 حسين به جانب عراق آمد هرثمه گويد من در لشگر عبيدالله بن زياد بودم

 هنگاميكه زمين كربلا را ديدم به ياد سخنان علي عليه السلام افتادم بر

 شتر خودسوار شدم و به نزد حسين (ع)آمده سلام كردم و آنچه از پدرش

در اين منزل شنيده بودم به عرض رسانيدم.

حضرت فرمودند: آيا تو با مائي يا بر عليه ما مي‌باشي‌؟ گفتم: ‌نه با توام و نه

بر عليه تو. دختراني چند در كوفه گذاشته‌ام كه از عبيدالله بن زياد بر آنها

مي‌ترسم. آن حضرت فرمودند:‌ برو به مكاني كه كشته شدن ما را نبيني

و صداي – دادخواهي- ما را نشنوي سوگند به خدائي كه جان حسين

در دست اوست هر كس استغاثه ما را بشنود و ما را ياري نكند خداوند

او را با صورت در آتش جهنم مي‌افكند.

 منبع : بحارالانوار

آیا حیوانات و گیاهان بعد از مرگ به کلی نابود می شوند ؟...
ما را در سایت آیا حیوانات و گیاهان بعد از مرگ به کلی نابود می شوند ؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidestan بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 21:40