خاطره ای از دوران دبستان

ساخت وبلاگ

روز ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۵ بود. من کلاس پنجم ابتدایی بودم

و اون هفته شيفت بعد از ظهر بودم.

دو سه روزی بود که عملیات کربلای ۵ در شلمچه شروع شده بود

و پخش مارش حمله از رادیو و صحبت های بزرگترها از جبهه بچه ها

رو هم هیجان زده کرده بود.

روز ۲۴ دی مامانم به خانه پدربزرگم رفته و من هم بعد از تعطیلی مدرسه

قرار بود به خانه خواهرم که نزدیک مدرسه مون بود برم تا بابام دنبالم بیاد و

عصر با هم به خانه پدربزرگم برویم.


ساعت درست ۱۶ و ۳۰ دقیقه بعد از ظهر بود و ما زنگ آخر در کلاس نشسته

بودیم و به حرفهای معلم که پشت میزش نشسته بود گوش می دادیم که

ناگهان صدای مهیبی بلند شد و کلاس لرزید و اتفاقا قسمت بالایی شیشه

پنجره رو به حیاط که از قبل ترک داشت خرد شد و پایین ریخت که باعث جیغ

و فرياد همه بچه ها شد. بنده خدا معلم کلاس پنجم یادش به خیر دستپاچه

شده بود و تندتند بچه ها رو از کلاس بیرون می کرد و می گفت برید توی حیاط...


خلاصه در عرض چند دقیقه همه مدرسه ریختند توی حیاط و توی اون

شلوغی همه به آسمون خیره شده بودند. از چند نقطه دود غلیظ تیره ای

به آسمان بلند شده بود و اولین بار بود که جنگ رو از نزدیک لمس می کردیم.

تا اون روز سابقه نداشت شهر قم بمبارون و موشک بارون بشه ولی بعد

از عملیات کربلای ۵ ظاهرا عراقی ها خیلی عصبانی شده بودند که اینطوری

تلافی می کردند.


مدرسه تعطیل شد و به سمت خونه خواهرم به راه افتادم که صحنه عجیبی

دیدم. مادرانی که با عجله به سمت مدرسه می دویدند و برام خیلی عجیب

بود از اینکه بعضی از اونها داشتند گریه می کردند.

قضیه وقتی جالب شد که از دور خواهر خودم رو هم دیدم که با چادرنماز و

با شتاب به سمت مدرسه می دوید. بنده خدا وقتی منو دید رنگش حسابی

پریده بود و می گفت تو کوچه یه زنی گفته با موشک مدرسه رو  زدند.

کمی بعد بابام هم با ماشین رسید و خلاصه از خواهرم خداحافظی کردیم و

رفتیم سمت منزل پدربزرگ.


خونه بابابزرگم توی مرکز شهر بود و ما که به خیابون اونها رسیدیم تازه

ساعت ۱۷ عصر بود و با صحنه هایی غیر عادی روبرو شدیم. بابام ماشین

رو پارک کرد و پیاده به سمت چهارراه سجادیه رفتیم. هر چه به چهارراه

نزدیکتر می شدیم خیابون شلوغتر و غیر عادی تر می شد تا اینکه به

چهارراه رسیدیم و اولین چیزی که دیدم کرکره یه مغازه بود که تا بالا توی

هم پیچ خورده بود و من بهت زده به وسایل داغون و شیشه خرده ها و

جمعیت زل زده بودم که بابام دستم رو کشید و از لای جمعیت تازه اونور

خیابون رو دیدم که چند تا خونه و مغازه تبدیل به خرابه ای با تلی از خاک

شده بود و مردم در حال زیر و رو کردن خاک ها بودند.

اینقدر هیجان زده شده بودم که زبونم بند اومده بود اگرچه بابام زود دستم

رو کشید و از صحنه بیرونم آورد ولی خیلی دوست داشتم بیشتر می موندیم

و تماشا می کردیم. خلاصه کوچه ها رو با عجله طی کردیم تا رسیدیم به

خونه پدر بزرگ.

اونجا هم شیشه ها شکسته بود ولی کسی طوریش نشده بود فقط مامانم

بلافاصله بعد از موشک بارون تا چهارراه رفته بود و چون زود رسیده بود و دو سه تا

جنازه دیده بود حالش خیلی خوب نبود.


اون روز(۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۵) ۵ نقطه از شهر قم همزمان مورد اصابت

موشک قرار گرفته بود:

۱-خیابان ۴۵ متری صدوق که نزدیک مدرسه ما بود و بعدها فهمیدیم

شش نفر اونجا شهید شدند.

۲-خیابان یزدانشهر که چهار شهید برجا گذاشته بود.

۳-دور شهر و انتهای خیابان ولیعصر که سه نفر هم اونجا شهید شده بودند.

۴-خیابان چهار مردان و پشت مسجد سیدان که نه شهید بر جای گذاشته بود.

۵-و بالاخره چهارراه سجادیه که نزدیک خونه بابابزرگم بود و هشت نفر

هم اونجا شهید شده بودند.


سالها از اونروز گذشته ولی تا فروردین سال ۶۷ که آخرین حمله هوایی به قم

بود بارها و بارها صداهای مهیب انفجار و غرش هواپیماها و صدای ضدهوایی ها

بخش مهمی از خاطرات من از دوران جنگ تحمیلی رو تشکیل داد.

پي نوشت حميد : تازگي ها مد شده از هر حادثه كوچيكي حتي تصادف دو تا ماشين كلي با موبايل فيلم و عكس مي گيرند. ديدم زمان بچگي من اين خبرها نبوده و اگه اين خاطرات رو هم ما جايي يادداشت نكنيم هيچ يادگاري از اون دوران ديگه باقي نمي مونه...

آیا حیوانات و گیاهان بعد از مرگ به کلی نابود می شوند ؟...
ما را در سایت آیا حیوانات و گیاهان بعد از مرگ به کلی نابود می شوند ؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hamidestan بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 29 بهمن 1398 ساعت: 11:46